چرا ترجمه می کنیم؟ بخش اول / گزیده ای از کتاب “فن ترجمه در ادبیات عربی”
فکر می کنید اگر از خود بپرسیم: چرا ترجمه می کنیم؟ قادر به پاسخگویی به این سوال- در حدی که مفهوم را برساند و از استحکام کافی برخوردار باشد- نیستیم؟ آیا در ادبیات هر ملتی- از دوره های باستان تا عصر ما و گستره ی قرون آینده تا هر زمان که خدا بخواهد- مردم تنها به صرف علاقه به ترجمه و برگردان،به ترجمه مفاهیم زبانهای دیگر رو می آورند؟ یا دلایل و انگیزه هایی وجود دارد که مردم را به آثار ادبی و فکری دیگران علاقه مند می سازد و همین،انگیزه ترجمه آن آثار به خودشان می شود؟
البته عربهای پیشین از زمانی که به برگردان میراث یونانیان و ایرانیان و هندیان، از روزگار مهدی عباسی و مامون و خلفای پس از آنها مشغول شدند، دلیل ترجمه این میراث را برای ما ذکر نکردند و یا به ما گفته نشد چرا خلفاء و امیران عرب، مترجمان سریالی و حرانی و دیگران را واداشتند تا به شدت به این میراث باستانی بپردازند و آن را به زبان عربی برگردانند، آن هم به شکلی شبیه وضعیت تشنه ای که سیراب نشدنی به نظر می رسد.
هر مترجمی به روش خاص خودش کار می کرد: ابتدا به اصول دست می یافت و می کوشید متن اصلی را در حد توانایی و قدرت خویش در زبان بفهمد و بعد مفهوم را ترجمه کند. البته گاهی به صورت تعریب واژگان و اصطلاحات و گاه به صورت ترجمه مفاهیم و اسالیب. بدیهی است که این مترجمان و برگردانندگان، فرهنگ لغت مدونی در اختیار نداشتند که واژگان زبان مبادا و زبان عربی را یکجا جمع کرده باشد…
فرهنگی که آنها بتوانند به سادگی بدان رجوع کرده و با استفاده از آن، واژه مناسب عربی را در مقابل واژه بیگانه در ترجمه شان بنهند. آنها تنها به آشنایی و دانش خویش نسبت به زبان مبدا و مقصد متکی بودند. و این آشنایی البته با توجه به تفاوت موجود در فرهنگ و دانش زبان مترجمان و خزانه لغوی و واژگانی آنها در هر دو زبان متفاوت بود.
حتی یک تن از این مترجمان با اندکی تامل از خود نپرسید که چرا ترجمه می کنم؟ یا چرا ترجمه می کنیم؟ خلفاء، نهضت ترجمه را شدیدا تشویق می کردند و به مترجمان پاداشهای بسنده مادی می دادند. آنها گاهی مترجمان را به سوی جریانهای مختلف جنبش ترجمه و موضوعات آن سوق می دادند و گاه در گزینش موضوعات ترجمه آزادشان می گذاشتند. البته این آزادی در زمینه های فکریی بود که در آن روزها شیوع و رواج داشت.
“نیاز” در صدر لیست انگیزه هایی قرار دارد که مردم را به ترجمه آثار فکری و کارهای ادبی علوم وا می دارد. مثلاً اعراب بطور کلی و مسلمانان بطور خاص، نسبت به ترجمه فلسفه و منطق یونان احساس نیاز کردند، چون ضرورتهای دینی که اشاره بدان را در این جا خالی از فایده نمی بینم، این نیاز را ایجاب می کرد.
“آلفرد گیوم” ریی دانشکده “کلهام” در این خصوص می گوید: اسلام در آغاز حیاتش کاملاً واضح بود و هیچ پیچیدگی و ابهامی در آن راه نداشت و در عقیده اده اش که مبنی بر ایمان به خدایی واحد بود، چیزی وجود نداشت که با عقیده مسیحیت در تضاد باشد. حقیقت این است که صدای اسلام تنها زمانی بلند شد و برای تبیین و معرفی خویش در جستجوی قالبها و فرمولهایی خاص برآمد که نقاط تضاد و اختلاف میان آن(اسلام) و مسیحیت، افزایش یافت.
با گذشت زمان، یهودیان و مسیحیان برای فرار از پرداخت جزیه که از موحدان غیر مسلمان،یعنی اهل کتاب، اخذ میشد، گروه به گروه به اسلام گرویدند. آنها فرهنگ دو امپراتوری بیزانس و ایران را نیز با خود به همراه آوردند.
هیاتهای کلیسایی از این شکاف عمیق و گسترده هراسیدند و با “جدل” شروع به تاختن به اصول و ارکان اسلام نمودند. آنها می پرسیدند: ماهیت خدا چیست؟ مفهوم این سخن که خداوند بر همه چیز تواناست، یا همه چیز را می داند چیست؟ و همچنین سوالاتی درباره رابطه علم خداوند متعال با ات او مطرح می گردند، و این که خداوند در “ام الکتاب” همه چیز را پیش از وقوع مقدر کرده است، پس اختیار انسان کجاست و عواقب آن چیست؟
کلیساها نظیر این مسائل را در طی نسلهای طولانی مورد مناقشه قرار دادند تا این که با رشکی سرشار از مسخرگی آنها را به مسلمانان سپردند. این مسائل در میان مسلمانان نیز همانند مسیحیان خصومت و شکافهای فراوانی ایجاد کرد. البته دولتها گاه گاهی می توانستند در برخی از مناطق آتش این اختلافات را خاموش کنند، اما ماهیت این منازعات به گونه ای بود که به ارائه راه حلی قانع کننده از سوی طبقات متفکر و جدی جامعه اسلامی نیاز داشت. این راه حلها در آغاز اجتهادی و استنباطی و بی فایده بودند. چنان که حتی زبان و افکار و ایده ها نیز در نزد عده ای تازه و جدید بود، عده ای که جهل حاکمانشان به اندازه ای بود که حتی نمی دانستند مقوله ای به نام “فلسفه” وجود دارد. مثلاً “پتریارک یوحنای دمشقی” هنگام جدل با مخالفان مسلمان خویش، پیروزمندانه از آنها می خواست که با آرامش کامل تسلیم وی شوند. اما مسلمانان چندان راضی نبودند که به دشمنانشان اجازه دهند تا روشهای جدل منطقی یونان باستان را کاملاً بر آنها حاکم کنند. لذا کم کم به روش تفکری که در کتابهای یونان باستان و سریانیها رایج بود عادت کردند.
منبع: کتاب” فن ترجمه در ادبیات عربی” از محمد عبدالغنی حسن”